تبعید عشق

دل از خیال خالیست و جان از شکوه دوست ....

تبعید عشق

دل از خیال خالیست و جان از شکوه دوست ....

خواستنی است خیال ، بافتنی است حیات .... و عجیب از این خلق که ندانسته چه میبافند و ندانسته چه میخواهند ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب در آذر ۱۳۸۴ ثبت شده است

۳۰
آذر

 

مرا به یاد خودم بینداز!


مرا بیاد خودم بینداز!، به یاد آسمانی که ستارگانش غریبانه می سوزند، به یــاد پرواز پرنده ای که با بال شکسته می پرد، و عاقبت سقوطی سرد و دردناک.


مرا بیاد خودم بینداز! ،


به یاد لبخند فرشته ای معصوم ، به یـــاد چشــــم هایت و انتظار ناتمام دیدن آن ها غربت راز گمنامی ست ، اسب بی سواری ست که از آفتاب باز میگردد.



بیا بهانه ام باش برای باز گشتی دوباره ، برای چیدن گل های نرگس چه آرام می رود تصویر تو در اشک هایم و بی تابی مهتاب در صفحه جاری آب .

مرا به یاد خودم بیند

 

  • تبعیدی
۲۳
آذر

FeLove

من تهی شده ام....تهی از خودم

تهی از من و تو و ما...از همه

تهی از بی دریغ خندیدن...

از بی حساب بوسیدن...

تهی دستانم ، دستان پر از مهری را مطلبید...

از دنیا دلم خون بود...که غریبه ای کبوتر وار در باغ سکوتم از این شاخه به اون شاخه نشست...

از غصه نمی ترسید...اما من از غصه دل خون...

باغ سکوتم را گل باران کرد...برام گفت و خندید...از غصه رهام کرد و گفت آزادی....

تو زنگ صداش آهنگی بود که دلم همیشه می خوند...

همون دنیای بی ارزش برام یک دفعه دنیا شد...

در او خودم را جستم...روحم را که مدتها آواره و گم شده بود...روح عصیانگرم

به او آرام گرفت...همه بود و نبود را در او می دید...

اما....

عشق....آخرین همسفر من...

مرا اما
غرق در ابهام تهی خویش
غرق در ابهام تهی چشمانش
ابهام نیم نگاه افتاده بر نگاه پر گناه من
رهای دنیای آلوده ی چشمهای هرزه، تنها گذاشت.

می خواهم دمی بیاسایم ...آسایشی در اوج سرما ، در اوج خفقان

هیچ جاذبه ای منو به سوی خودش نمی کشه...

از روزگار...از این تکرار خسته شدم...

گیج و مبهوت بین بودن و نبودن..

باور کن حتی واژه بودن هم عذاب آور شده

من نبودن را ترجیح می دهم

هنوز نفهمیدم چرا خدایم گفت: به انسان موهبت اختیار را عطا کردیم.

هنوز این فلسفه اختیار برام گنگ و بی معنیه...

نشسته ام و به آسمان خلوت و ساده نگاه میکنم....

و فکر میکنم...

همیشه در تفکرات و وخلوت تنهایی هام از خودم پرسیده ام: تو اینجا چه میکنی؟...این چه جدالیه برای زندگی؟....اینهمه تلاش برای چیزی که ...آیا ارزش داره؟...یا این یه حکمه؟ تو محکومی به زندگی؟....

اما بار سفر رو بسته ام...

چمدونهامو از انباری آوردم بیرون و محیای یک سفرم...یک سفر طولانی و شاید بی بازگشت...خیال تو و قاب عکسم همسفر جاده تنهاییهامه....همون عکسی که خطهای روی صورتم در اون پیدا نیست....خطهایی که نه از گذشت زمان بلکه از زمین خوردنهای مکرر به صورتم نشست.....

میرم....

به جایی دور...

....خلوت

و خالی از هر عشق و دلبستگی.....

جایی که نه قصه گسستنه و نه حرفی از پیوستگی....

خالی از عادت و عشق و عاطفه و مهر و علاقه.....خالی از هر لغتی که نوید امیدی واهی بده....

همه اینها برای حس من یه اسم گنگ و مبهمه.....هیچکدوم نمی تونن منو اونطور که هستم نشون بدن.....کلام از گفتن معنی ناب همیشه عاجزه.....

چرا حرف می زنیم؟....کلمات همه عاجزن.....

هر چه نیاز بوده و هست را همینجا جا می ذارم...یه چمدون پر از سکوت...فریاد و ....

حتی دیگه خاطراتم، گذشته ، صداقت و سادگیمو هم با خود نمی برم....می خوام تهی باشم...تهی و سبک بار...

اصلا چمدونی نیاز نیست...آن هم ارزانی این اتاق که سنگینی گریه های من به دیواراش مونده....نه...چمدونم نمی برم...می رم .فقط خودم و خودم....خیالمم نمی برم...تنهای تنها....می رم....

یه روح تهی....سبکتر از پر مرغان مهاجر....

این چه رفتنیه؟.....نمی دونم...سردرگمم... خودمم حیرون موندم بین موندن و رفتن....اصلا باید برم؟....آیا جایی هست که یک روح تهی رو در خودش حفظ کنه و معلق در هوا نگه نداره؟....امن ترین جا همین اتاقه.....باز هم به رویا پناه می برم....اونجا دیگه تنها نیستم.....به خیال اون کویر برهوت که کلبه ای به رنگ آبی از دور دستها مثل سرابی نگاهتو به خودش جلب میکنه....اما سراب نیست.اونجا خونه منه....یه کلبه امن....که روح من در اون به دور از هراس خدشه دار شدن به پرواز در میاد...یه تخت خواب کهنه که هر بار روش بخوابم صدای جر جر تخته های کهنه اش که به زور به هم متصل موندن لالایی خواب دیر وقت شبانگاهم بشه.....و یه میز و صندلی که تو دلگیری شب زنده داریهام پشتش بشینم و بنویسم....بنویسم اونچه رو که بر سرم اومد..... این یعنی زندگی...یه زندگی ساده و بی درد سر....

 

۲۲
آذر

love you 

من مانده ام و خروار خروار بغض نا شکفته:

تو میدانی چگونه می توان تابوت خود باشی؟

- همان گونه که من بودم-

تو می فهمی اون نگاه خیره و سنگین وجدانت رو به روی

کشتن خویشتن خویش ؟

آره. ساده دل بودم و سرشار از سبزی

ولی حالا رسیدم به اون زردی موعود پس از سبزی...

و این درده ، این خود درده، دردی کهنه و سنگین، که

روح سرکشم از درک حجمش هم یاغی می شه.

ولی بودن و وجود داشتن فقط با درد و عاشقی و معشوق

جفا پیشه و ... معنا می یابد...و من افسوس می خورم

به حال انانکه زندگی را عاری از هر دردی و پر از

نیرنگ و ریا می خواهند و عشق را واژه ای بی معنا و

بی خاصیت که فقط در کتابهای ادبی می شه دید و یا عشق

رو شهوت پرستی می دونن....

من سکوتم رو می بخشم...با درد گریه می کنم و سکوتم رو

می بخشم با نجوایی در گوش باد....تا شاید روزی با صدای

باد بغض های در گلو مانده ام فریادی بشه که این

کابوس رو بشکنه...

باز از نوشتن بیزار شدم....از شعر خوندن...از ..از همه

چیز...هر از گاهی اینطور می شم...

گاهی که دلم نگاه پروانه در لحظه سقوط رو تاب نمی

اره...گاهی که حس تپش قلب گنجشک در دستان پسرک شیطون

در کنار تیر و کمون دست سازش گوش دلم رو کر می

کنه...گاهی که فاصله های نزدیکی خفقان اورترین فاصله

ها می شه....گاهی که دلم رو تاب این فاصله های نزدیک

و دور نیست... روحم سرکش می شه و سر به بیابونا می

ذاره...گم می شه. و من تا برگشتنش منتظر وچشم به راه

کنار پنجره می شینم و خیره به جاده فقط زیر لب ذکر

می گم.....تا برگرده من حالم همینطور دگرگونه....

منتظرم تا برگرده....تا من به خاطر آخرین حرف دنبال

سخن نگردم و به خاطر اخرین شعر رنج جست وجوی قافیه

نبرم...دعام کن ...تو هم با من ذکر بگو تا دلم

برگرده...تا روحم برگرده....تا من برگردم

  • تبعیدی
۲۰
آذر

duset daram

به نام خداوند,ای قلب من رنج خویش را مخفی دار,بهتر است از کسانی که تو را می بینند شکوه نکنی

کسی که اسرار را برملا می سازد جاهل است ,خاموشی و مستوری,برای کسانی که عاشقند ,بهتر است

به نام خداوند,ای قلب من اگر کسی ییش آمد تا بیرسد ,آنچه برایم رخ داده است را بازگو مکن

ای قلب من,اگر بیرسند در آرزوی که هستی؟ بگو آن مرد فریفته ی دیگری است و برای آن زن بی اهمیت است

به نام خداوند,ای قلب من تب و تاب خویش را حجاب دار ,می دانی که این بیماری تو را ضغیف ساخته است

عشق در میان ارواح چون شراب است از میان جام , به نظر می رسید که چون آب است اما حقیقت زندگی است

به نام خداوند,ای قلب من یروای خویش را در حطار کش ,در این صورت از خشم دریا و زوال بهشت ها در امان خواهی بود

 

  • تبعیدی
۲۰
آذر



به من بگو ,این راز مخفی که در وراِِِِِِِی زمان ینهان است ,چیست

که در یشت نمود آن در کمین است,اما هنوز در قلب بودن ,لانه

میسازد. این فکر نا محدود چیست که معلول هر علتی و علت هر معلولی است؟

این بیداری چیست که زندگی و مرگ ,هر دو را احاطه کرده است

و آن را در قالب رویایی در می آورد که از زندگی غریب تر و

از مرگ عمیق تر است؟

به من بگوییدای مردم,به من بگویید,اگر زندگی جانتان را با

نوک انگشتانش بنوازد,چه کسی در میان شما از خواب زندگی

بیدار نخواهد شد؟

اگر کسی که قلب شما را تسخیر کرده است ,شما را بخواند,چه کسی

از میان شما ,یدرتان,مادرتان یا خانه تان را فرو نمی گذارد؟

چه کسی از میان شما ,برای دست یافتن به کسی که قلبش اختیار

کرده است ,حاضر نیست دریاها را یشت سر گذارد,صحراها را

گذر کند و از کوهها بگذرد؟

کدامین جوان است که قلبش را تا یایان زمین ,برای تنفس

شیرینی و دم معشوقش ,برای لمس نرمی دستانش و برای لذت آهنگ

صدایش , دنباله رو نیست ؟

عشق دو تصنیف دارد: نیمی صبر و نیمی تند خویی. نیمی از

عشق ,آتش است

کدامین انسان است که جانش را قربانی نمی کند که دود آن تا

سر حد خداوند برود تا شاید خدایش ,التماس او را بشنود و

دعایش را مستجاب کند ؟

خداوندا, مرا طعام شعله ها گردان. ابر الهی ,مرا در آتش

مقدس بسوزان

آمین
man

  • تبعیدی
۱۶
آذر


امشب برای تو آوازی می خوانم برای غربت چشمهای تو برای تو

 که تنها مسافر این دل تنها بودی اما یک روز برگ ریز

 پاییز میان خش خش برگها میان هق هق حرفهام پرکشیدی تنهای

 تنها رفتی و تنهام گذاشتی ومن از تو می خوانم من تنها

 آواز خوان کوچه کردم هر شب آواز تلخم را با زمزمه باد

 گوش کن هر کجا هستی


saze shekaste

۱۰
آذر

منو ببخش عزیزم که از تو میگریزم

 

می سوزم و خاموشم ، تو خودم اشک میریزم

 

 از لحظه تولـــــــــد ، سفر تقدیر من بود

 

   تنم اسیر جاده ، دلــم اسیر تن بود

 

  یک قصه تازه نیست ، خونه بروشی من

 

     هراس دل سپردن ، عذاب دل بریدن

 

 اگر یک دست عاشق ، یک شب پناه من شد

 

   فردا عذاب جاده ، شکنجه گاه من شد

 

   لحظه رفتن دستاتو می بوسم

 

   باید برم حتی اگر اونجا بپوسم

 

دریایی از مصیبت پشت سرم گذاشتم

 

  وقتی به تو رسیدم دیگه نفس نداشتم

 

 من مرده بودم اما ، دوباره جونم دادی

 

 هم گریه من شدی ، عشقو نشونم دادی

 

اگر یک شب تو عمرم ، چشمهای من آسوده

 

    همون یک خواب کوتاه زیر سقف تو بوده

 

 منو ببخش ، منو ببخش که ناگزیرم

 

 باید برم ، حتی اگه بی تو بمیرم

  • تبعیدی
۰۸
آذر

تو می آیی ٬ یقین دارم که می آیی زمانی که مرا در بستر سردی

میان خاک بگذارند ٬‌ ‌ تو می آیی ٬ یقین دارم

 

miss you

  • تبعیدی
۰۸
آذر

مهم نیست که غم تا کجا ریشه دوانده، will not redeem…

تا کجا افق تیره و تار می نماید، It makes no difference how deeply seated

گره زندگی تا کجا تیره و تار است وبهم پیچیده، may be the trouble

اشتباه تا کجاه بزرگ می نماید، How hopeless the outlook

درک کافی از عشق نو سداروی تمام اینهاست.... how muddled the tangle

اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق بورزی how great the mistake

شادترین و توانا ترین موجود در جهان خواهی بود. A sufficient realization of love will dissolve

It all… If only you could love enough

You would be the happiest and most powerful
Being in the world.

k

 

 

  • تبعیدی
۰۸
آذر



اگر آسمان بالای سرت ابریست و تو در زیر باران هستی ،

اگر به دنبال رنگین کمان می گردی اما رنگ ها درد را برایت به ارمغان می اورند،

اگر دنیایت تغیری نمی کند و هیچ پایانی در نظرت وجود ندارد،

اگر در جستجوی آفتابی اما تنها شب را می بینی،

اگر تمام اطرافیانت لبخند می زنند ولی تنها کاری که تو می توانی بکنی اخم کردن است،

اگر از همه اینها وقتی زندگی تو را به پایین می کشد خسته شده ای،

در آن هنگام از پشت قطرات اشکت به عجایب این زمین نگاه کن

به زیبایی یک گل که همچون مخملیست در دستت،

هوای اطرافت و بوی خرمن علفهای تازه را استشمام کن،

بچه های شاد در پارک بیگناهی بازی آنها را ببین.

تصور کن همراه پروانه‌ای در هوا معلقی

میان درختان به این سو و آنسو می پرد،

زمزمه های دریا یا گرمای نسیم تابستانی را به یاد آور.

به طعم تکه شیرینی فکر کن هنگامی که روی زبانت اب می شود،

یا نغمه پرندگان صبحگاهی هنگامی که با او ازشان به هر صبح سلام می کنند،

به یاد آور سخنان زیبایی که در اغوش مادرت گفتی نرمی نوازشش را احساس کن هنگامی که به آرامی بر صورتت بوسه می زند

خوبی های درونت را جستجو کن

ابرها را از اسمان زندگیت دور کن.

به زیر پایت نگاه نکن ، سرت را بالا بگیر.

فکر نکن زندگی چه چیزهایی به تو بدهکار است ، به چیزهایی بیندیش که تو باید به او بدهی.

فردا را فراموش کن آنگاه می توانی زندگی را شروع کنی.

بنابراین روزگاری را که در آن زندگی میکنی با هدایایی که می توانی ببخشی متبرک ساز.

به جریان زندگی بی اعتنایی مکن بلکه به آرامی با آن همراه شو.

قاصدک

انگار برای عاشقی افریده شده.یا نه!!!! برای رسوندن خبری

از عاشقی به معشوقی
یا از معشوقی به عاشقی....
قاصدک رو گرفتم این بار هیچ خبری با خودش نداشت اما نذاشتم بی خبر بره
تو گوشش زمزمه کردم و او نو به دست باد سپردم......

قاصدک نرفته برگشت و گفت:
شونه های من برای رسوندن این خبر ضعیف هستن .این خبر سنگینه و این عشق بزرگ.
گفتم برو.........

قاصدک به فکر فرو رفت بعد لبخندی زد و گفت:
از دوست داشتن تا عاشق بودن راه طولانیه ,راهی از رنج و عشق و صبوری

و هر کسی به این راه اشنا نیست.

پس عاشق اون کسی باش که جواب عشق
رو خوب بده......
عاشق یک عاشق باش

  • تبعیدی
۰۸
آذر

***
* دوستت دارم نه به خاطرشخصیت توبه خاطرشخصیتی که هنگام با تو بودن پیدامیکنم
* هیچ کس لیاقت اشکهای تورا ندارد وکسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تونمیشود
* اگرکسی تورا آنطورکه میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که باتمام وجودش دوستت ندارد
*دل شکستن آسون ولی همیشه یادت باشه که دلی رو نشکونی دل ببندی
* بدترین شکل دلتنگی آن است که درکناراو باشی وبدانی هرگزبه اونخواهی رسید
* هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو شود
* تو ممکن است درتمام دنیا فقط یک نفرباشی ولی برای بعضیها تمام دنیا هستی
*هرگزوقتت را با کسی که حاضرنیست وقتش رابا تو بگذراند نگذران
* شاید خداخواسته که ابتداافراد نامناسب رابشناسی وسپس شخص مناسب راپس وقتی اورا یافتی بهتر میتوانی شکر گذارباشی
*به چیزی که گذشت غم نخور به آنچه پس ازآن آمد لبخند بزن
*همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند پس به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی
* خود را به فردی بهترتبدیل کن وبدان که خود را میشناسی قبل ازآنکه شخص دیگری را بشناسی وانتظارداشته باشی او تورابشناسد
* زیاده ازحد خود را تحت فشار نگذاربهترین چیز ها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری
* همیشه ازکسی که دوستش دارید بنویسید.تا نگه دوستم نداری
* دوست داشتن در دریا شنا کردن است و عاشق شدن در دریا غرق شدن است
*کسی را دوست بدار که فقط تو را دوست بدارد
*اون خنده این گریه بازی دنیا اینه یه روز بالا یه روز پایین زندگی همینه
*بدون عشق زندگی تاریک است و بدون عشق زندگی به انتها نزدیک است
*عشق را در سینه نگاه داشتن گناه است عاشقی را بی ثمر کشتن گناه است
*عشق کهنه شرابه سادگیست
*آسوده نباش که بی نیازی یک لحظه دیگر پراز نیازی
*دوست آن نیست که هر لحظه کنارت باشد...دوست آن است که هر لحظه به یادت باشد
*کاش میشد در میان لحظه ها لحظه ی دیدار را نزدیک تر کرد
*انسان عاشق هر چه زیباست نمیشود بلکه آنچه را که عاشق گشته در نظرش زیباست
*دروغکی عاشق نشو که عاشقی راستی میخواد
*دوستی یک حادثه است وجدایی یک قانون پس بیایید حادثه ساز و قانون شکن باشیم
*کسی را که به تو نیازمند نیست اما دوستت دارد از دست نده

  • تبعیدی
۰۸
آذر

حظه های زندگی به تندی می گذرد ، اما برای آنکه غم دوری و دلتنگی دارد به کندی می گذرد! آنچه در این لحظه ها می توان یافت زیبایی این دوری بین دو عاشق است! پاک بودن و مقدس بودن این انتظار است! دوباره قلم زندگی ام را بر میدارم و دوباره می نویسم از این دوری اما با احساسی متفاوت! ای عزیز راه دورم بخوان این احساس مرا! عزیزم به پایان راه بیندیش که بدون شک پایان راه زیباست! این انتظار تلخ است اما پایانش به شیرینی در آغوش گرفتن است

! این پاییز تلخ بهاری داردkiss you

 

 love you

 

  • تبعیدی
۰۶
آذر

تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نذاری روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری

روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره از صدای تو شنیدم که دلت دوستم نداره

دل تو، تو آسمونا من به دنبال دل تو تو به دنبال ستاره ، من به یاد قسم تو

تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نذاری هرگزازروز جدایی سخنی به لب نیاری

حالا روبروم نشستی حرف تو فقط جدایی تو قسم نخورده بودی که یه دنیا بی وفایی

تو قسم نخورده بودی روزی عشق تومی میره

نور یک ستاره یک شب جای مهتاب می گیره

cry

  • تبعیدی
۰۶
آذر

love you

د نیا که ا ینجو ر ی نمی مو نه همیشه

یه روز میای میگم نمی خوام و نمیشه

خیا ل نکن همیشه دلم برا ت می میره

یه روزی برمیگردی که دیگه خیلی دیره

یه روز میای سراغم که خیلی وقته رفتم

هزا ر هزا ر بهونه از اون نگا ت گرفتم

این روزا رویادت باشه یه وقت نگی نگفتی

اون روزا دورنیست که به یاد من بازم نیفتی

یه و قتی بر میگردی که فایده ای نداره

هر چی سرم آوردی دنیا سرت میاره

  • تبعیدی
۰۶
آذر

فریاد نزن ای عاشق من صدات رو درون قلب خود می شنوم.......


درد را در چهره عاشق تو با چشم خود می نگرم...........


بی ضرر نیست چنین فریادم
بی گناه در دام عشق افتادم
چه درست و چه غلط زندگی......


هم خودم هم تورو بر باد دادم
اگر احساسمو می فهمیدی قلبتو دوباره می بخشیدی
لحظه پایان این دیدار را
روز آغازی دگر می دیدی.......


اگه بیهوده نمی ترسیدم
عشق و آن گونه که هست می دیدم
شاید این لحظه غمگین وداع
قلبمو دوباره می بخشیدم
کاش از این عشق نمی ترسیدم.........


ما سزاواریم اگر گریانیم اینچنین خسته و سر گردانیم
ما که دانسته به دام افتادیم
چرا از عاشقی رو گردانیم........


وقتی پیمان دلو می بستیم
گفته بودیم فقط عاشق هستیم
ولی با عشق نگفتیم هرگز
از دو ایل نابرابر هستیم............


نه گناهکاریم نه بی تقصیریم
منو تو بازیچه تقدیریم
هر دو در بیراحه بیرحم عشق
با دل و احساس خود درگیریم..........


بیشتر از همیشه دوستت دارم
گرچه از عاشقی و عاشق شدن بی زارم
زیر آوار فرو ریخته عشق
از دلم چیزی نمونده که به تو بسپارم..........


تو که همدردی مرا یاری بده
به من عاشق امیدواری بده
اگر عشق با ما سر یاری نداشت
تو به من قول وفاداری بده...........

  • تبعیدی
۰۶
آذر

یه روز بهم گفت : اگه یه روزی اومد که دیدی همه دنیا دوست دارن ، بدون یکیشون

منم............ اگه یه روزی اومد که دیدی هزار نفر دوست دارن ، بدون یکیشون

منم............ اگه یه روزی اومد که دیدی صـــد نفر دوست دارن ، بدون یکیشون

منم............ اگه یه روزی اومد که دیدی ده نفــــر دوست دارن ، بدون یکیشون منم .

اگه یه روزی اومد که دیدی تواین دنیا فقط یه نفره که دوستت داره ، یقین داشته باش

که اون یه نفر منم..........اگه یه روز دیدی توی این دنیا هیچکس دوست نداره بدون

که ....... من مرده ام

miss

 

 

 

 

  • تبعیدی
۰۶
آذر




سلام:

نمی خاستم اینجوری... بنویسم، راستش نشد...باید می نوشتم.

حالا گوش کن:

با رب... آن آهوی مشگین به ختن باز رسان وآن سهی سرو خرامان به چمن باز رسان...

نازنینم:

یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد...پس نگو ...نگوکه رویای دور از دسترس

خوش نیست...!!!نه...قبول ندارم...گرچه به ظاهرجسم خسته است ولی دل... دریاییست.

تاب و توانش بیش از اینهاست...

دوستت دارم...و تاوان آن هر چه... باشد...باشد دوست خواهم داشت

بیشتر از دیروز...باکی ندارم و از هیچ کس... و هر کس که ...

تو را دارم عزیز...

i love you

....تقدیم به تو....



  • تبعیدی
۰۶
آذر

 

زچشم سیه رنگ تو، برداشتم برق نگاهم را و تاجی را که گلهای قشنگش

 را در بهار عشق تو

با اشک چشم حال که عزم رفتن داری بگذار بگویم دوست داشتن یعنی

شکفتن گل سرخ بر

 روی بوته تیغ بران،و من دوستت داشتم.

زندگی با تو یعنی لیسیدن عسل از لبه تیغ و من با تو

زندگی کردم و شیرینی عسل را حتی به بریده شدن زبانم ترجیح دادم،

ولی افسوس که این کارها

و این از خودگذشتگیها برای کسی بود که تنها عاشق بود.

عشق یک فریب است ولی دوست

داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،عشق در دریای عاشق غرق شدن است ولی دوست

داشتن رمز شنا کردن در دریای یکرنگی.تو عاشق بودی و من دوستت داشتم

پرورانیدم خزان کردم،نه تنها عشق تو...

...هر عشق دیگری را به دل کشتم،و تنها میروم راه

امیدم را.اگر اشکی ز چشمان سیه رنگت فرو آید

برای من در این رفتن بدان که قطره ای بوده

است از دریای خونینی که هر شب در غمت از دیده روان کردم.

هنوز هم ورقهای سفیدی هست

ولی امید نوشتن نیست. برو.......برو دیگر خداحافظ



  • تبعیدی
۰۶
آذر

اکنون,عشق از نثر زندگی نظم میسازد تا از اندیشه های گذشته سرودی بسازد که در روز آواز و شب 

خوانده شود. اکنون تمایلات حجاب شک و تردید را از ابهامات گذشته می زداید.

هنگامیکه او خدای خویش را در آغوش میگیردو از امواج موهایش شادمانی می بافد که از شادمانی روح

 نیز برتر است...اتحاد

اتحاد اتصال دو روح است تا روح سوم نیز بر زمین خلق شود

نفرت دو روح از تنفر است و اتحاد دو روح در اتحاد . زنجیری طلایی است که اولین حلقه ی آن ابدیت...

بارش باران زلال است از آسمان باک ,در تقدیس طبیعت که نیروی کشتزارهای بر برکت را به جلو می راند
اگر اولین نگاه محبوب چون بذری است که خداوند در کشتزارقلب انسان افشانده است و بوسه چون

اولین شکوفه ای است بر شاخه های فرعی تر اولین شاخه ی زندگی,بس اتحاد اولین میوه از اولین

شکوفه ی آن بذر است
 

  • تبعیدی
۰۶
آذر

 

عشق عنان گسیخته ی جوانی . مردانگی ای است از دلزدگی ها و زنانگی ای دلگرم از آتش مهر و می درخشد با نور آسمانی زرف تر از آسمان ماست . ای شکست من . جسارت جاودان من! من وتو به توفان میخندیم . خردمند کسی ایست که به خدا عشق می میورزد و او را گرامی میدارد .

 


  • تبعیدی
۰۶
آذر

عشق یعنی آتش افرخته، عشق یعنی درب نیمه سوخته عشق یعنی چشم گریان فدک، عشق یعنی مرگ صدها قاصدک عشق یعنی درد دل با گوش چاه، عشق یعنی اشک و نخلستان و ماه عشق یعنی غربت هجران گل، تیر باران تن بی جا

  • تبعیدی