من غرق خونم ، غرق در تنهایی دستگیری نیست . . . نه بادی میوَزد از غرب نه خورشیدی و مهتابی تو باز آی ،تو ، یار دیرینم خدا را بس بزرگی ، رحمت و عشق است به بارانش کند شاید بذر خشکیدهء دل را رویشی از نو ، ولی یادت بماند ، چتر تنهاییت بدوری نه . .
دل من بس تنگ است آسمان تاریک است ابری از جنس سکوت روی سقف سینه ام تو کجایی امشب؟ ناگهان آمدی و دل به یغما بردی آرزویم همه شبها شادی ، همه عمرت پر نور تا طلوعی دیگر منتظر میمانم . . .
تقدیم به همه انسانهایی که اندوهشان برای خودخواهی نیست...