۳۰
مرداد
تو ز دیار من آ مدی..... سکوت جانم به هم زدی....به دل ریشم تو چنگ زدی.....
خدای من سلام...
همیشه در انتهای همه ی نوشتهام صدایی رو با سکوت فریاد می زدم... فریادی رو
نگاه ...نگاهی رو خواهش و خواهشی رو آرزو... همه ی آرزوم شنیدن صدای تو بود..
و همه ی فریادم برای یافتن جاهایی بودکه تو سکوت کرده بودی...
شاید در نهایت آرامشی که بخشیدی بخوام بی صبرانه از بی قراری هام بگم :
" ای خدا قسم به عشق و به همین حال پریشون...به وفای عاشقون و به صفای چشم گریون....ای خدا قسم
به رازم که ازت نمونده پنهون...به تموم اشک چشمام به همین شام غریبون...روزگارمون خزون شد ...
عشقمون فدای عشق دیگرون شد .. ما که هستیم و نمردیم پس چرا عشق و به دیگرون سپردیم.... "
اما بازم نمیشه همه چیز رو بگم...و.. بازم آرزو میکنم.... آرزو.... آرزو...
ستاره چین آسمان عشقت:سودا