بر سر کوی تو من بیمارم
چشم ظاهر بی نور
دیده ی جان تقدیمت
تو کجایی ای دوست...؟
من در این برزخ عشق
بی تمنای هوس
شوق دیدار تو را میپویم
مست رویای دیدارت
قاصدکهای خدا را
با دلم میبوسم...
با دعاهای بی حاصل
باز تورا میخوانم ...
۲۸بهمن۹۲_بامداد.
۲۸بهمن۹۲_بامداد.
قلب سالم بایدت ای هوشیار
تا زدام تن بگیری اختیار
ای کاش...
ای کاش آدمیان
همچون برف
پاک می شدند
و با گرمایی
آب می شدند
و چون آب
لحظه سازی ناب می شدند
و در برابر هر سد
سیلاب می شدند
.......................................................
شعری از استاد پژمان مصلح
جهت دانلود آهنگ برف اینجا کلیک کنید
روح اسیر
جان بی جانم بند
به چند استخوان و گوشت
پس کجایی ای دوست
که رها گردانی
من از این مرگ حیات
این هیاهوی سکوت...
.
بیست و سوم بهمن نود و دو
23/11/1392
نه آنوقت که چهارده کامل است
بلکه آنجا که هرقطره از دریا
به شکوه وجودت
تا نهایت اوج میگیرند
به تمنای نگاهت
تا ته دره سجود میگیرند...
شعر : اقبال سهرابی
از این مردم و خلق
که به یک سکه پادشاه
از اوج خداوندی خویش
به پایین ترین جای جهان می آیند...
الهام از دوبیت زیر از "اقبال لاهوری".
"آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت آنهم نظر قباد و جم کرد
یعنی خوی غلامی ز سگان پست تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
ای دوست تو چرا غمگینی؟
آینه نور زتو میدزدید
و خیال شوق زتو
تو که محزون هستی
هرچه لبخند و خیال
همه آینه ها بیحالند
و نگاهها بی حاصل از پنجره ها
به امید تلألوء خورشیدت
خسته درکاسه خویش مبهوتند...
شعر : اقبال سهرابی
25_11_1392