تبعید عشق

دل از خیال خالیست و جان از شکوه دوست ....

تبعید عشق

دل از خیال خالیست و جان از شکوه دوست ....

خواستنی است خیال ، بافتنی است حیات .... و عجیب از این خلق که ندانسته چه میبافند و ندانسته چه میخواهند ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب در فروردين ۱۳۸۹ ثبت شده است

۱۹
فروردين

شراب آب

گفتم: که چیست فرق میان شراب و آب ؟؟
کاین یک کند خنک دل و آن یک کند کباب !!

گفتا: که آب خنده ی عشق است درسرشک
لیکن شراب نقش سرشک است در سراب...

خــــــــــــــــــــــــدا

یک روز که مرده بودم اندر خود زیست ...
گفتم به خدا ، که این خدا ، در خود کیست ؟؟؟
گفتا که در آن خود ی که سرمایه ی هست ،
در سنگر عشق ، جوید اندر خود نیست....

کارو

  • تبعیدی
۱۹
فروردين
وصیت نامه کارو

خدا حافظ .. خدا حافظ ای عشقهای سر گردان .. ای سایه های زندگی از یاد رفته ی در بدرم !
خدا حافظ ... ای خاطرات گذشته :ای خاکستر آتش آرزوهای دل مادر مرده ی بی پدرم.....

خدا حافظ ... من رفتم ! ...

حتی تصورش امکان نا پذیر است !... در بیست وهشت سالگی، بدون احساس کوچکترین نا سلا متی

انتظار مرگ بلا فاصله کشیدن!...

باور کنید با شما هستم شما ای کسانی که سعادت بشری را در سیاه چال جهل و بی خبری زنجیر کرده اید باور کنید ، من با سالهایی که طبیعت به من داده است، بیست و هشت ساله ام .. اما برطبق سالهایی که گرسنگی و

  • تبعیدی
۱۹
فروردين

پریشانی

از بس کف دست بر جبین کوبیدم
تا بگذر ازسرم ، پریشانی من
نقش کف دست من! محو شد ، ریخت به هم
شد چین و شکن ، به روی پیشانی من....!!

نام شب

من اشک سکوت مرده در فریادم
داد ی سر و پاشکسته ، در بی دادم
اینها همه هیچ ... ای خدای شب عشق
نام شب عشق را که برد از یادم ؟

باران

ببار ای نم نم باران زمین خشک را تر کن

  • تبعیدی
۱۹
فروردين
*حاجی فیروز*

ای کسانی که در این کشمکش عید سعید
سر خوش و می زده با روی سپید
غرق در شوکت و در مکنت و بد مستی پول
به سیاهی شب بخت بدم می خندید
می نپرسید چرا؟
از چه این هموطن لخت به این صورت زشت
رو سیه ساخته و کو به کو افتاده به راه
آری ای هموطنان
سرگذشتیست مرا تیره در این روی سیاه

لحظه ای محض خدا خویش فراموش کنید
غم پنهانی من گوش کنید

  • تبعیدی
۱۹
فروردين
آثار شب زفاف

من زاده ی شهوت شبی چرکینم ...
در مذهب عشق ، کافری بی دینم ...
آثار شب زفاف کامی است پلید ...
خونی که فسرده در دل خونینم...!!

گوش کن،ای خواننده ی نا شناس

 که روحم سپاسگزار لطفی است که دورادور با خواندن
سر گذشت بی سر نوشتم زیر پای قلب من میریزی
گوش کن من هنوز آنقدر عاجز نشده ام که دروغ بگویم
اگر خدای نکرده روزی کسی ،نفسی،هوسی،مجبورم کرد
دروغ بگویم،من با کلی افتخار و بدون تردید علی رغم
فردا های بی پدر سه فرزندی که دارم،سینه پیش و پیشانی فراخ
میروم،میدانید کجا؟
زیر سنگ
من سالها روی سنگها خوابیده ام،به پاس لطف سنگها،آن روز از
سنگها خواهم خواست که تا ابد به روی من بخوابند.............
 
کارو

شیشه و سنگ

او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ
وقتی که فشردمش به آغوشم تنگ
لرزید دلش ، شکست و نالید که : آخ ....
ای شیشه چه می کنی تو در بستر سنگ ؟

 

  • تبعیدی
۱۹
فروردين
هذیان یک مسلول

همره باد از نشیب و فراز کوهساران
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن ... تا ببینمت یکبار دیگر
چرخ گردون از آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم

  • تبعیدی
۱۹
فروردين

سرشک

پرسیدم از سرشک ، که سرچشمه ات کجاست ؟
نالید و گفت : سر کجا و چشمه از کجاست ؟
لبخند لب ندیده ی قلبم که پیش عشق
هر وقت دم زخنده زدم ، گفت : نابجاست

آهنگی در سکوت

بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن ، آواره کن ، دیوانه ی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را
با وجود این همه زجر و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بی چون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسانی
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینه بسته ، میفزارم پرچم پرافتخار آرمانم را

سوز و ساز

یک بحر ... سرشک بودم و عمری سوز
افسرده و پیر می شدم روز به روز
با خیل گرسنگان چو همرزم شدم
سوزم : همه ساز گشت و شامم همه روز

 

  • تبعیدی