در لبه سقوط
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۵۳ ق.ظ
تن اسیر زندگی جسم جوان و پیر رو ...
روح وجان زنجیر در زندان دوست...
چشم هادرجست وجویت درخیابانهای شهر
منتظر،خیس وخیره روز وشبها رو به در
دستها رو به خدای مهربان:
"بار الاها بازمیگردد اگرآن ماه روی
زندگی ده تا شوم من رو به روی
ورنه باری روح از جسمم ستان
تا درآن دنیا نگردم زشت روی"
لیکن افسوس وصد افسوس
بازامشب هم نشد از اوخبر
بی تو امشب چون شود جانا به سر...
بازگرد ای دوست... بازگرد...
روح وجان زنجیر در زندان دوست...
چشم هادرجست وجویت درخیابانهای شهر
منتظر،خیس وخیره روز وشبها رو به در
دستها رو به خدای مهربان:
"بار الاها بازمیگردد اگرآن ماه روی
زندگی ده تا شوم من رو به روی
ورنه باری روح از جسمم ستان
تا درآن دنیا نگردم زشت روی"
لیکن افسوس وصد افسوس
بازامشب هم نشد از اوخبر
بی تو امشب چون شود جانا به سر...
بازگرد ای دوست... بازگرد...
۳ آبان ۱۳۹۱-ساعت ۲:۲۵بامداد
شعر از : اقبال سهرابی
- ۹۱/۰۸/۰۳