سلام سودای عزیز بالاخره تونستم صفحه رو باز کنم چرا گرفته دلت ؟ همیشه فاصله هست... اشک نیز از اوست اگر با تو کار نداشت مطمئن باش اشکی نیز جاری نمیشد همین که دلت گرفته خود جواب است. تا بعد...
سلام ای کاش می توانستم به قول مولانا"حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم. زیرا واضح و مبرهن است که هر ظرفی با مظروف خود باید در تجانس باشد و شرح "عشق"و چگونگی آن در قالب مضامین و عبارات نمی گنجد. به هر حال"آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید. در کل بر این باورم که بقای خیمه هستی بر عمود "عشق" است و اگر این نمی بود حتی خالقی نیز نبود بنا بر این عشق یک پدیده انتزاعی از خلقت و خالق نیست بلکه ممزوج با آنها است.این اصل در همه چیز نمود عینی دارد اما این وضوح چه بزرگانی را در عرصه ادب علم و دین متحیر کرده است.به عنوان مثال مولوی غور در این بحر محیط را مستلزم تلاش و سختیهای فراوان در ابتدا و طی مراحل مختلف می داند. رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو و در آخر سالک شاهد مقصود را در میابد و در یکی شدن با وی به ارامش واقعی و ابدی میرسد. اما در جای دیگر لسان الغیب _ حافظ_ عقیده دیگری دارد و در آغاز دیوان خود مطلع را با این بیت آغاز می کند: الا یا ایها الساقی ادر کاسا" و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. این نگرش که ابتدا را سهل و تداوم آن را قرین با سختیها می داند از دریچه ای متفاوت با مولانا به موضوع مورد بحث می پردازد که بنده به علت عظمت و بیکران بودن قضیه از جهاتی هر دو دیدگاه را باور دارم و در خاتمه امیدوارم که شما با جلوس بر شاه پر سیمرغ عشق به قله قاف سعادت و آرزوهای متعالی خود برسید. بدرود.
سلام امروز در لابه لای مطالب کتابی به نام "یادداشتها" از دکتر غلامحسین یوسفی به نکات جالبی برخوردم که بیان سه مورد از آنها را برای شما خالی از لطف نمی بینم. تا به کی خسبی و خواهی رزق خویش از خدا با ناله و عجز و دعا هیچ نشنیدی که حق فرموده است: "لیس للانسان الا ما سعی"
برای من قهرمانان کسانی نیستند که با اندیشه یا با زور خود پیروز می شوند. برای من قهرمانان تنها کسانی هستند که روح و قلب بزرگ داشته اند._ رومن رولان_
گر تو تقوی را هنر دانی زهی غفلت که تقوی جز وظیفت نیست انسان را مگر جاهل نشیند عصمتی کز ترس برخیزد سرافرازی ندارد بی بی از بی چادری البته در منزل نشیند.
سلام شاید این گفته در اذهان بعضی عجیب جلوه کند اما براستی در رسیدن به اهداف و مقاصد مثبت در کنار تلاش خود فرد نیرویی متافیزیکی او را رهنمون می سازد.حد اقل خودم این امر را به کرات تجربه کرده ام.دیروز(28/2/85) در ضمیمه روزنامه "جام جم" به مقاله ای تحت عنوان"عشق در اندیشه ویکتور هوگو" برخوردم که مدتها ذهنم تشنه دریافت آن بود.در اینجا گوشه هایی از مطالب آموزنده مقاله را عینا" برای شما بازنویسی می کنم. "قدما می گفتند عشق تجربه می شود اما بیان قادر به وصفش نیست. از این رو به ماهیت عشق از طریق تمثیل و علائم و نشانه ها می توان راه برد.به نظر هوگو دوست داشتن یک موجود شفاف ساختن اوست به نظر او عشق یگانه واقعیتی است که در عالم وجود دارد....عشق امری است مربوط به آسمان و "درود فرشتگان است به کواکب"عشق مانند هواست که بدون آن حیاتی وجود ندارد.اما هوایی معنوی که حیات جان به آن است."عشق یک تنفس آسمانی از هوای بهشت است" ...مهمترین اثر عشق اصلاح اخلاق است ...عشق همچون شراره ای تمام صفات بد و خودخواهی های آدمی را در یک آن می سوزاند و از بین می برد...هنگامی که عشق دو موجود را بگدازد و در یک اتحاد ملکوتی و مقدس درهمشان آمیزد راز حیات بر آن دو فاش می شود دیگر جز دو سر یک سرنوشت نیستند دیگر جز دو بال یک روح نیستند. دوست بدارید. پرواز کنید...عاشق با داشتن معشوق به استغنا می رسد. عاشق بسان آسمان است که نیازی به زمین ندارد."موجودی هست که چون می رفت آسمان را هم با خود می برد."..."آنها از جهنم برای خود بهشتی را بنا نهاده بودند.بله این معجزه عشق است؟" عشق همه چیز را محبوب و زیبا می سازد نوشیدن و خوردن همه در کنار محبوب لذتی وصف ناپذیر دارد.... یادتان همچو عشق جاودان و پاینده باد.
سلام این روزها به مطالبی پر مغز از روانکاو مشهور "فروید" برخوردم که در اینجا گوشه هایی از آن را برای شما باز گویی می کنم : پشت واژگان و بیان احساسات باید به دنبال نیات و مقاصد پنهان و احساسات واپس گرایانه دوران کودکی گشت اینکه اعمال ما متاثر از "خودآگاه " و "ناخودآگاه"است.ناخودآگاه به پستویی تشبیه شده است که ما چیزهای اسقاطی و بدرد نخور و ناپسند خود را در آنجا پرت و بر روی هم تلمبار می کنیم اما مهم این است که ما را از آنها گریز و گزیر نیست.بسیاری از اعمال و رفتارهای ما انعکاسی از نامرادیها خواستهای به سرانجام نرسیده آرزوهای دوران کودکی و خودپرستی ما است.ما عاشق می شویم زیرا دوست داریم دوست داشته شویم و انعکاسی از خواسته های خودپرستانه خود را در فرد دیگری ببینیم .او را داریم تا خواسته های ما در آن فرد به اتمام می رسد بنا بر این او را کنار گذاشته و در مسیر خودپرستی خود فرد دیگری با انعکاسهای جدید و خودخواهی دیگری برمی گزینیم.این مطالب چکیده ای از استنباط من از چندین صفحه نظرات دانشمند مشهور فروید بود که میدان وسیعی را برای بحث و تحقیق ایجاد می کند.امیدوارم مستقبل نظرات و عقاید شما در مباحث فوق در آینده باشم. بدرود.
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.