سلام سکوت واژه ای مانوس از دوران کودکی نه نه همزادی که با ما گام در این دیر خراب آباد نهاد.گریه کردیم نالیدیم و ضجه زدیم که مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک اما با پستانکی سکوت را بر ما تحمیل کردند.یوغ مدام گناه پدر را به گردن فرزندان او نهادند و گفتند رضا به داده بده و از جبین گره بگشا که بر من و تو در اختیار نگشاده است. شیطان را معلم خبائث در مدرسه دنیا قرار دادند و ما را بر کرسی آن به زور نشاندند. آلوده شدیم.از بیم رسوایی سکوت کردیم. ما را در ظرف زمان قرار دادند به امید پوچ آینده ای موهوم سکوت کردیم. در برابر دیدگان ما جلاد اجل یکایک عزیزان و دوستان را طرفه العینی گردن زد از بیم و غم به گوشه ای خزیدیم و سکوت کردیم. بی شرمی را به حدی رساندیم که در این سرای عاریت گروهی دسته ای دیگر را به دلایل واهی نژاد رنگ پوست زبان مذهب و ... به سخره گرفتند.دیدیم و شنیدیم و لمس کردیم اما دم برنیاوردیم و سکوت کردیم. سروش عالم غیب ما را دعوت به فریادی جهت زدودن تمام نا مرادیها میکند: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طر حی نو دراندازیم اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم.
نامه هایت را برایم پست کن سالهاس درغربت نامه ای از توندارم نامه های کهنه از تو که رویه چشمانم گذارم کار هر روزم شده خون خوردن و نامه نگاری با خودم گویم که می آیی تو آری؟ نامه هایت را برایم پست کن با این نشانی:شهر غم میدان غربت خیبابان تاریک(خوشحالی ها)کوچه هایانتظار کوچه ی دلواپسی بن بست عاشقان درب اول درب مشکی با پلاک: بی کسی
سلام. خسته نباشید. متاسفم برای سر نزدن و معذرت میخوام چون سرم بخاطر درس و طراحی یک سایت خیلی شلوغه. ممنونم از این که لطف کردید و به وبلاگم سر زدید. موفق باشید. بای!
سلام در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند دل خراب من دگر خرابتر نمی شود که خنجر غمت از این خرابتر نمی زند گذرگهی است پرستم که اندر او به غیر غم یکی صدای آشنا به رهگذر نمی زند نه "سایه " دارم ونه بر بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند. " هوشنگ ابتهاج "
سلام سودا ی عزیز یه کم دیر کردم شما هم من و انداختی دور بابا این رسم دوستی. حالا... شعری که نوشتی آهنگش برام آشناست ولی هر چی باشه دلنینه مثل نوشته های دیگت. آپم اگه خواستی بیا . موفق باشی.
شب بود وستاره ها تو آسمون می زدند یکی یکی چشمک بهمون یکیشون آروم وناز ومهربون اومد افتاد تو دستی سرد من انقدر زیبا بود این بی زبون که دلم نیومد بره بی همزبون شدم همدم شبهای اون مونس درد وغم دل تار اون آروم آروم دلمو برد تا کهکشون خیلی فاصله افتاد بینمون اخه ماه اومده بود تو دل اون ستاره رفت منم گذاشت تو بیابون دلمو شکست اون نامهربون حالا شبا دلم می خواد داد بزنم باز هم بیا از کهکشون دلم برات تنگه نامهربون
یک روزی شکستم...به همین سادگی...بی صدا...بدون حرف...حتی ناله هم نکردم...و نمیدونید چه قدر درد داشت و چقدر...... و اینکه چقدر دلم فریاد میخواهد و چقدر دلم محتاج شده و ضعیف...محتاج یک نگاه ساده حتی...محتاج یک کلام با محبت...محتاج یک دوست...ای کاش آدم ها احساس هم رو درک می کردن...ای کاش قدر هم رو می دونستن و چقدر دلم میخواهد ببارم و باز ببارم و باز هم
به منم سر بزنید خوشحال میشم