حالا هرکی ..هرجا هستی.. تو بدون آرووم جونی !!!!
چون لبهایم برای نخستین بار آماده سخن گفتن شدند و جنبیدند ، از کوه مقدس بالا رفتم و خدا
را چنین صدا زدم:
پروردگارا !من تو را پرستش کرده ام . مشیت پنهان تو شریعت من است . تا روزی که زنده ام
در برابر تو خضوع خواهم کرد . اما خداوند پاسخ مرا نداد بلکه مانند طوفانی سهمگین از من
گذشت و از دیدگانم پنهان شد.
یک هزار سال بعد. برای دومین بار از کوه مقدس بالا رفتم و با خدا چنین سخن گفتم:
تو مرا از خاک آفریدی و از روح معنوی ات بر من دمیدی و زنده ام کردی ، پس همه ی وجودم
به تو مدیون است .اما خداوند پاسخ مرا نداد و همچون هزاران پرنده ی بالدار به پرواز در آمد
و از من گذشت .
یک هزار سال بعد .از کوه مقدس بالا رفتم و برای سومین بار با خدا سخن گفتم:
ای پدر مقدس! من فرزند دوست داشتنی تو هستم .با عشق و دلسوزی مرا به دنیا آوردی .با
محبت و عبادت ملکوت و ملک تو را به ارث خواهم برد! این بار نیز خداوند پاسخم نداد و
همچون مه، که تپه ها را می پوشاند از چشم من دور شد.
یک هزار سال بعد . از کوه مقدس بالا رفتم و برای چهارمین بار با خدا سخن گفتم :
ای اله من! ای حکیم و دانا! ای کمال و مقصود من! من گذشته ی تو و تو فردای من هستی.
من ریشه هایت در ظلمات زمین و تو روشنائی آسمانها هستی. در این هنگام خداوند به سوی
من خم شد و واژ گانی شیرین و لطیف بر گوشم نواخت ؛ چنانکه دریا ، رودخانه ی سرازیر
شده را در خود فرو می برد ،خداوند مرا در خود فرو برد !و چون به سوی دشتها و دره ها
سرازیر شدم ،
خدا نیز آنجا بود !
- ۸۴/۱۲/۱۲
سلام سودا خانم
خوبی
خیلی زیبا و ناز بود (کی یف کردم)
موفق باشی
یا حق