من از اسرار این مردم کج فهم
که هر لحظه به هر آهنگ میرقصند
به یک سکه ی ناقابل
شعور و ملت و ناموس خود را
و هر چه بوی ارزش میدهد
برای یک مقام هیچ میبخشند
بسی سرگشته و حیران و مبهوتم ...
شگفتا بس شگفتا در شگفتم...
تقدیم به تمام انسانهای آزاد هستی ، از هر رنگ و نژاد و آیینی
11 مرداد 1393
I am wonder How a human
could forget who is his mother
Just when he Saw Kings Coin....
and how gift his/her mother
just to let him/her stay in palace
so wonderful
and wonderful
برای دوستی رنگی نمانده
هر کسی تنها تر از تنهاست
و تو سهراب راست گفتی
آدم اینجا تنهای تنهاست
امید به طلوع
سلام
سلام ای فصل سرما
سلام ای فصل یک رنگی و تلخی...
سلام و در پناه حق
که دیگر وقت پایان است
نگاه دوست لرزان است
بهار نو برای ما خزان است...
ولیکن دست های عاجز و خسته
دعا گویند با لب
برای یک طلوع نو ز خورشید شکوهت ....
تقدیم به دوستان
تقدیم به دوست
هرچه دارم ای دوست
همه تقدیم تو باد
بجز این قطره اشک
و این گونه خیس
همه تقدیم به تو
این همه شوق من است
و همه رونق بازار درون
و قدمهای سراسر خیرت...
آری ای دوست
هرچه من دارم
همه تقدیم به تو
در میان گلستانی از راز خیال
و هزار ناگفته ز درد....
با سلامی از نور
حیاتی از عشق
همه تقدیم به تو
کجای این دنیایی؟
ای دوست کجای این دنیایی؟
من بیچاره شتابان به دنبال تو میگردم...
خیابان ها
کوچه ها
خسته از پیمایشم
پس کجایی ای دوست؟
بی تو مهتاب مرداب
بی تو خورشید خاموش
بی تو من چون اجساد
پس کجایی ای دوست؟
پس کجایی باز آی
ای مسیحای حیات...
.
اقبال سهرابی.
۰۹اردیبهشت ۱۳۹۳.تهران
مردم شهر همه همرنگ هم اند
همه از عشق و خداوند به دور
همه هم نظم غم اند..
و تو ای دوست به حق
حیرت انگیزترین راز جهانی
بی شباهت باشهر و این مردم خام
تو به تگ رنگی خود می نازی
و فراسوی حیات
تو همان آدم "عشق"ی
مملو از هرچه تفاوت
عجب ازحجم شکوه
و نگاه ژرفت
مردم شهر ز تو بیزارند...
و من از مردم شهر...
۲۲اردیبهشت۹۳